ازتون عذز میخوام یبه دلیل شروع امتحانات نوبت اول پست کم تر میذارم شاید هفتگی یا هر دوهفته بازم ممنون از نظرات خوبتون امیدوارم داستانو دنبال کنید و لذت ببرید



تاريخ : دو شنبه 8 دی 1393برچسب:, | 21:16 | نویسنده : محمد | [ ]

استاد داد زد صبر کن یکدفعه به خودم اومدم شمیر رو رها کردم و با صدای بلندی به زمین افتاد

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:, | 15:8 | نویسنده : محمد | [ ]

چشمامو که باز کردم خودمو زیر سقف سنگی تقریبا کهنه ای دیدم که با تار عنکبوت تزیین شده بود چند لحظه طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی افتاده

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, | 14:1 | نویسنده : محمد | [ ]

گفتم صبر کن ینی چی من هنوز سوال دارم پدر و مادرم کین چرا من قدرتم بیش تر از بقیست چرا .. حرفم رو قطع کرد و گفت الان وقت سوال پرسیدن نیست

 

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 16:23 | نویسنده : محمد | [ ]

آن مرد گفت سالها پیش زمانی که تو هنوز اینجا بودی صلح هنوز برقرار بود ولی با رفتن تو به دنیای ادم ها اینجا متحول شده

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 12:45 | نویسنده : محمد | [ ]

با عرض پوشش کار های زیادی اخیرا برام پیش اومده بود و نتونستم مطلب بزارم شاید از این به بعد هفته ای یک قسمت از داستانو بزارم ممنون میشم اگه هنوز مطالبو بخونید و خیلی معذرت میخوام



تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 12:43 | نویسنده : محمد | [ ]

فکر کردم زمانی که از بلندی افتادم مردم ...

 

 

 

لطفا به ادامه مطلب مراجه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 11 آبان 1393برچسب:, | 15:20 | نویسنده : محمد | [ ]

وقتی چشمهایم را باز کردم ...

 

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:, | 16:11 | نویسنده : محمد | [ ]

دستام غیر خود آگاه میلرزیدند وحشت کرده بودم

 

 

لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 9 آبان 1393برچسب:, | 11:33 | نویسنده : محمد | [ ]

علی در انجا نبود هیچ اثری از او نبود



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 6 آبان 1393برچسب:, | 15:28 | نویسنده : محمد | [ ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد