ازتون عذز میخوام یبه دلیل شروع امتحانات نوبت اول پست کم تر میذارم شاید هفتگی یا هر دوهفته بازم ممنون از نظرات خوبتون امیدوارم داستانو دنبال کنید و لذت ببرید
استاد داد زد صبر کن یکدفعه به خودم اومدم شمیر رو رها کردم و با صدای بلندی به زمین افتاد
لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید
چشمامو که باز کردم خودمو زیر سقف سنگی تقریبا کهنه ای دیدم که با تار عنکبوت تزیین شده بود چند لحظه طول کشید تا بفهمم چه اتفاقی افتاده
لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید
گفتم صبر کن ینی چی من هنوز سوال دارم پدر و مادرم کین چرا من قدرتم بیش تر از بقیست چرا .. حرفم رو قطع کرد و گفت الان وقت سوال پرسیدن نیست
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید
آن مرد گفت سالها پیش زمانی که تو هنوز اینجا بودی صلح هنوز برقرار بود ولی با رفتن تو به دنیای ادم ها اینجا متحول شده
لطفا به ادامه مطلب مراجعه نمایید
با عرض پوشش کار های زیادی اخیرا برام پیش اومده بود و نتونستم مطلب بزارم شاید از این به بعد هفته ای یک قسمت از داستانو بزارم ممنون میشم اگه هنوز مطالبو بخونید و خیلی معذرت میخوام